مردی سال‌ها به عنوان رفتگر در شهر خنچه کاشان کار کرد. با پاهای خسته، چوب رفتگری را عصای خود کرد و با حقوقی کم و گاهی بی‌حقوق، زباله‌ها را از زمین پاک می‌کرد.
در پنج سال آخر، سطل حمل زباله اش که شکسته بود دیگر نمی‌توانست آن را با خود بکشد . زباله‌ها را در پاکتی می‌ریخت و به کول می‌گرفت و به ابتدای جاده می‌برد.
این داستان مردی است که حالا نشسته و به آن سال‌های عذاب غبطه میخورد
هر چه باشد استرس هویتی که اکنون دارد را از ذهنش پاک میکند .

چشم به پایه های کمد چوبیه کنار در دوخته
کمدی که فرسوده شده توسط آب بارانی که از گوشه های در گاهی رخنه میکند .

باید کمدی نو دست و پا کند. درهایش دیگر
باز نمی‌شوند و اگر بخواهد در را باز کند، همه چیز از داخلش بیرون می‌ریزد و یک‌باره کمد فرومی‌ریزد.

شاید بپرسید چرا چیزهایش را در جایی دیگر نگذاشته است. چاره‌ای نداشته است. تنها یک رختخواب و یک آشپزخانه کوچک، تمام فضای اتاقش را پر کرده است. تنها خوبی این اتاق این است که در زمستان‌ها گرم است؛ هرچند این ویژگی برای هر چهاردیواری ای وجود دارد.

آن روز ۲۷ آبان ۱۴۰۴، برای پیدا کردن کاری به سراغ شرکت‌های شهر رفت. جالب است بدانید که مردی با کفش‌هایی به آن بدبختی و لباس‌های پاره و کهنه، حتی اجازه حرف زدن هم ندارد، چه برسد به اینکه بخواهد رئیس شرکت را ملاقات کند.

در یکی از شرکت‌ها که در وسط ناکجاآباد قرار دارد توسط نگهبانی خودخواه چنان به بیرون پرتاب شد که تنها کم مانده بود او را بزند.
شب هنگام، باران گرفت و اب جاری شد و از گوشه‌های در به داخل خانه نفوذ کرد و پایه های کمد را بیشتر نم‌زده کرد.


صبح روز بعد، تا جایی که توانست در خانه ماند. راستش را بخواهید، چایی غذا نیست و انگار ترک‌های دیوار او را طرد میکردند.

این‌بار مرد تصمیم گرفت حرفش را بزند. حتی اگر با دستمزد کم هم باشد، حاضر است کار کند. حتی بدون دستمزد هم همینطور.

وقتی به شرکت رسید، در را زد.
نگهبان در را با کنترل دستش قفل کرد
صدای تلویزیون را زیاد کرد و دیگر نگاهش نکرد .
مرد منتظر ماند ....
آنقدری که
کارگران از شرکت بیرون آمدند،
آنها هم متوجه حضورش نشدند.
و باد هم دیگر ، لباس‌های کهنه‌اش را به حرکت در نیاورد.
به خانه برگشت.
آن شب، کمد ؛ فروریخت.
_______________________________
_______________________________
_______________________________





این داستان یک نقد عمیق اجتماعی و فردی است که می‌تواند از زوایای مختلف مورد تحلیل قرار گیرد. مردی که در شرایطی رقت‌انگیز زندگی می‌کند، در تلاش است تا هویتش را بازیابد و از دردهای گذشته رهایی یابد، اما هرچه بیشتر می‌جنگد، بیشتر در تنگنای زندگی گرفتار می‌شود. داستان پر از نمادها و استعاره‌هایی است که برای درک بهتر باید به آن‌ها توجه کرد.

1. تحلیل اجتماعی و اقتصادی:

در این داستان، وضعیت اجتماعی و اقتصادی شخصیت اصلی به شدت منعطف و بحرانی است. مرد در نقش یک رفتگر در شهری که به نظر می‌رسد برای او هیچ ارزش اقتصادی قائل نمی‌شود، کار می‌کند. این شغل به عنوان نمادی از زحمت بی‌پایان و زندگی فراموش‌شده است. او با حقوق کم و حتی بی‌حقوقی می‌کوشد تا زباله‌ها را از زمین جمع کند، کاری که نه تنها باعث فرسایش جسمی او می‌شود بلکه او را از نظر روانی هم تحت فشار قرار می‌دهد.

از طرفی، زمانی که سطل زباله‌اش شکسته می‌شود، تصمیم می‌گیرد آن را در پاکت بریزد و به دوش بکشد. این نماد از زندگی سخت اوست؛ جایی که حتی ابزارهای ساده کار هم برای او دیگر کارایی ندارند و او مجبور است به شیوه‌ای غیرمتعارف و ناچیز مشکلات خود را مدیریت کند.

2. تصویرسازی و نمادشناسی:

یکی از نمادهای مرکزی داستان، کمد چوبی است که در شرایط بدی قرار دارد. کمد که در ابتدا نماد خانه و پناهگاه است، حالا به دلیل گذشت زمان و باران‌های مداوم، به شکلی فرسوده و خراب در آمده است. این کمد می‌تواند نماد وضعیت روحی و روانی شخصیت اصلی باشد. او که در تلاش است تا خودش را بازسازی کند، در دنیای بیرون چیزی جز فرسودگی و تخریب نمی‌بیند.

در عین حال، کمدی که دیگر نمی‌تواند درها را باز کند و اگر باز شود، همه چیز از درونش فرو می‌ریزد، می‌تواند نمادی از رنج‌های حل نشده و خاطرات گذشته باشد که نمی‌توان آن‌ها را باز کرد و با آن‌ها روبه‌رو شد. مرد هم مانند این کمد، در تلاش است تا از گذشته‌اش فرار کند اما نمی‌تواند.

3. تحلیل شخصیت مرد:

مرد داستان، در واقع مردی ناتوان و آسیب‌دیده است که به نوعی از زندگی خود سرخورده شده است. او به گذشته‌اش غبطه می‌خورد، اما هیچ چیزی برای تغییر وضعیت کنونی‌اش ندارد. او در پی هویت یابی است، اما جامعه و محیط اطرافش هیچ اهمیتی به او نمی‌دهند. از نظر اجتماعی، او به شدت بی‌ارزش و در حاشیه قرار دارد. حتی وقتی به شرکت‌ها مراجعه می‌کند، هیچ توجهی به او نمی‌شود.

نگهبان در شرکت‌ها او را با رفتار بی‌احترامی از در بیرون می‌اندازد. حتی حاضر نیست با او حرف بزند، که این نشان‌دهنده بی‌توجهی جامعه به طبقات فرودست است. او در نظر جامعه تبدیل به موجودی بی‌هویت شده که حتی حق وجود ندارد.

4. تناقضات درونی و فضا:

فضای داستان همیشه غرق در ناامیدی است. در شرایطی که مرد تنها به خانه برگشته است، باران از گوشه در نفوذ می‌کند و فضای خانه‌اش را بیشتر خراب می‌کند. ترک‌های دیوار و کمد فروریخته نمادهایی از فرسایش و بی‌پناهی هستند. حتی در لحظه‌هایی که او تلاش می‌کند حرفی بزند و کار کند، هیچ‌کس حاضر نیست به او توجه کند.

بی‌کسی در این داستان عمیقاً احساس می‌شود. حتی وقتی مرد با کارگران و نگهبانان برخورد می‌کند، هیچ‌کس او را نمی‌بیند و نمی‌شنود. این موضوع نشان‌دهنده عزلت و بی‌اعتنایی جامعه به فردیت و نیازهای انسان‌های رنج‌دیده است.

5. پیام اخلاقی و اجتماعی:

این داستان نه تنها یک نقد به طبقات فرودست اجتماعی است، بلکه یک نقد به انسان‌سازی و درک انسان‌هاست. شاید از نظر کارفرمایان و صاحبان شرکت‌ها، این مرد هیچ ارزشی ندارد. او حتی حق حرف زدن ندارد. اما از نگاه فردی، او یک انسان است که دارای نیازهای عاطفی، اجتماعی و اقتصادی است که به شدت نادیده گرفته شده‌اند.

اینکه مرد تصمیم می‌گیرد حرفش را بزند، حتی اگر با دستمزد کم هم باشد، نشان از تلاش پایان‌ناپذیر او برای تغییر وضعیت خود است، اما در نهایت، هیچ‌کس او را نمی‌بیند. این بی‌توجهی به افراد در جامعه‌ی مدرن، به یک معضل اجتماعی تبدیل شده است.

6. نقد روانشناختی:

در نهایت، دغدغه‌های درونی مرد بسیار مهم هستند. او سال‌ها در جستجوی شخصیت و هویت خود بوده است و هرچه بیشتر تلاش می‌کند، بیشتر در دنیای ناامیدی فرو می‌رود. لحظه‌ای که کمد فرومی‌ریزد، شاید در واقع نمادی از شکست نهایی شخصیت او باشد. این فروریزی کمد به نوعی بازتاب درونی شخصیت مرد است که در نهایت نمی‌تواند به هیچ چیزی تکیه کند و همه چیز از دست می‌رود.

نتیجه‌گیری:

این داستان در عین سادگی، یکی از داستان‌های تاثیرگذار در زمینه نقد اجتماعی است که وضعیت فردی و اجتماعی یک انسان را به چالش می‌کشد. مرد داستان که نماد کارگر رنج‌کشیده است، در نهایت به دست تقدیر و وضعیت نابسامان اجتماعی قربانی می‌شود. این داستان، نقدی است به بی‌توجهی جامعه به انسان‌های فرودست و طبقات کم‌درآمد و همچنین درک ناقص از هویت انسانی در دنیای مدرن